نیمه شب سکوت رو بیخود معنادارتر میکنه.
هنوز اینجا مینویسم برای حفظ مقدسات. مقدسات از برونریزیهای بدون درنگ و مشاهده شروع شد تا نالهها از دلتنگی و بعضن حتی تشر به زمین و زمان. به تو بعضن.
از نود و پنج تا الان.
چقدر کشدار.
شبیه رمانهای کافکا شدیم. کوتاه از حیث کلماتی که رد و بدل میشود، بعضن مثل جملهی نصفهی تبریک عید اما کش میاید تا مرور اکثر گذشته و حتی نیم نگاهی به حسرتهای کور شده.
حالا میفهمم بخشی از وجودی بودن چیست. توهم است. توهم پایدار اما جایی ریشه در حقیقت داره. جایی که خودم رو پیدا کردم.
اینجا. هشت سال بعد.
باورم نمیشود و به شوخی پشت تلفن میگم بعد از تحمل زخم رفتن اون دیگه چیزی من رو زمین نمیزنه. واقعن هم که نزد. کاش چیزی زمینم نزنه تا فلک به رخ بکشد چقدر و چند استخوان میبرد تا کامل درهم بشکنیم.
پیر شدهایم. از درون کمی پوسیده، هرچند هربهار من متولد میشم و تو زندهتر.
کمی زندهتر از قبل. کمی زندهتر از من.
من حالا زندهتر از هشت سال قبل اما قدم به قدم توی دنیای بعد از اتفاقها زندگی میکنم. گاهی فکر میکنم از حیث سیاست و اجتماع، انقدر زندگی رو عوض کرد و آسمانمون سیاه شد.
آسمان من سیاه و چشمهای تو آبی.
چشمهای تو گریان هم نمیشود.
چشمی که رفتن میداند که گریه کردن نتوان. داریوش به خاطر همین نمیگریست.
من ولی با بنان میگریم.
از شوق صدا، خود صدا، فرکانسها و صوت. از عشق صوت کیلومترها آنورتر اینجا پناهم هست. پناهم کنار گنجشکهای آوازخوان و صداها انگار بازتعریف میشوند مثل موجهای کوتاه صوتی رد شده از لای درختها، هماهنگ با سوز باد میخوانند و من مبهوت.
بازتعریف میشوند و یا برای گوش کنجکاو من در هیبت دیگری پدیدار شدند.
صدای تو را فراموش کردم.
تو هم کشدار حرف میزدی تا قرار کافه بیشتر ادامه پیدا کند و برای من صداهای محیط دور بود و صدای تو نزدیک وقتی شعر میخواندی تا لرزش دستات جبران شود و من حیران.
حالا هم حیران ام اما در سکوت و سکون. این هم حالتیست.
حیران اما به تو فکر میکنم، به سایههای جامانده از ما در خانهای که نه خانهی تو شد آخر و نه من.
من دنبال صداها را گرفتم، آن زمان که آواز میخواندند، آواز فصل جدید یا مرگ.
فرقی نمیکرد اگر فروغ میبود. فصل جدید مساوی با مرگ صدا بود. شاید خودش هم نمیدانست.
پ.ن: شعر از زندگی ما که رفت، همه چیز نقش واقعیت تلخی کرفت تا من شعر را دوباره پیدا کنم، این بار کاملن تنها، این بار زندگی کنم.
The land of nada...
ما را در سایت The land of nada دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : lastflowerstothehospital بازدید : 16 تاريخ : سه شنبه 28 فروردين 1403 ساعت: 18:10